بلند همتي و اغتنام فرصت(2)


 





 
اگر توزندگي خواهي دل از جان وجهان بگسل
نيابي زندگي تا تو زبهر اين وآن ميري
مقام تو وراي عرش و از دون همتي خواهي
که چون دونان درين عالم زبهر يک دونان ميري
به نوعي زندگاني کن که راحت يابي از مردن
ببين چون مي زيي امروز، فردا آن چنان ميري(1)
برذمه همت ناظر لبيب (2) درين مقام، نظر به حال خليل وحبيب واجب است تا به مشاهده آثار علوي همت ايشان مشتغل باشد که از دون همتي وخساست طبيعت خلاصي يابد.(3)
نزديک ارباب الباب ( 4) خداوندان عقول مقرّر ومبرهن است که عزّ ورفعت با علوّ همت وشرف نفس متلازمانند که ازيکديگر جدا نشوند ومصطفي (ع) فرموده است: «اِنَّ اللهَ تَعالي بِحُبِ متعالي الامور ويُبغَِّضُ سَفسافهَا؛ ملابست اعمال خطير درنظر محبت خداوند عزو جل محل شريف داردوافعال رکيک و اقوال خسيس از سخط وغضب او حظي وافر».(5)
اي دوست! هرگز اين کلمه نشنيده اي که: «قيِِمَةُ المَرء ِعلي قَدرِ همتهِ»؟(6) پس بنگر که همت تو تا کجاست وببين که چون قيمت ودرجه، بسته به همت است ، درجات چگونه متفاوت باشد! ... پس چون کار برقدر همت آمد، «تلِکَ الرُّسُلُ فَضَّلنا بَعضَهُم علي بَعضٍ» (7) درست باشد.شيخ ما گفت: حق تعالي با محبان خود گفت: «شما دانيد که من چرا سه تن را از ميان همه بندگان برگزيدم؟» دريغا! چون سائل او بُوَد، مُجيب هم او بود.
گفت: «ابراهيم خليل را به خِلّت(8) از بهر آن مزيَّن کردم که درميان ارواح، هيچ روح چنان با سخا وبخشش نديدم که روح ابراهيم را بود. پس چون عطا وسخا حليه وخلق ماست، ما نيز حله در وي پوشانيديم، که: «وَاتَّخذَ اللهُ ابراهيمَ خليلاً.» (9) پس به موسي نگاه کرديم ودرميان ارواح، هيچ روح متواضع تر وگردن نهاده تر از روح موسي (ع) نديديم؛ پس او را به کلام خود مخصوص کرديم: «وکلَّم َاللهُ مُوسي تکليماً.»(10) پس نظر به روح مصطفي کرديم؛ در ميان ارواح، هيچ روح مشتاق تر ومحب تر از روح او نديديم؛پس او رابه رؤيت خود برگزيديم واختيار کرديم، که : «ألم تَرإلي رَبِکَ کيفَ مَدَّ الظِلَّ.»(11) چه مي شنوي؟ اين همه بيان همت مي کند. همت بالا گرفته است برهمه چيزي، که «إنَّ اللهَ يُحبُّ مَعالي الامورِ ويَکرَه ُسَفاسِفَها.» هر که عالي همت تر، کار اورفيع تر.(12)
همت عالي بيابد مرد رادر هر دوکون
تاکند قصر مَشَّيَد رَبع (13) واَطلال(14) ودِمن(15)
بگذار از گفتار ما ومن که لهو است ومجاز
عاشق مجبور را زيبا نباشد ما ومن
باز را دست ملوک از همت عالي است جاي
چغد را بوم خراب از طبع دون شد مستکن
کسي شناسد قيمت ومقدار در بي معرفت
کي شناسد قدر مشک آهوي خر خيز وختن(16)
همت انسان هاي نيک دراين جهان، همچون همت شيران، وهمت بَدان بسان همت سگان است.سگ شکار خود رادر محل شکار مي خورد؛ اما شير چون شکاري بگيرد، آن را در جاي ديگر مي خورد.شکارگاه تو اين جهان فاني است وشکار تو دانش ونيکي است؛ پس دراينجا شکار کن تا به هنگام خوردن درجهان باقي آسوده باشي که راه پاداش دادن به ما بندگان، اطاعت خداوند است.(17)
مرد عالي همم نخواهد بند
سگ بُوَد سگ به لقمه اي خرسند
تو بگوگر گرفته اي رفعت
پس چرا چون سگي تودون همت
هر که را عالي است همت او
هردو عالم شده است نعمت او
وانکه دون همت است همچون سگ
هست چون سگ زبهر نان درتگ(18)
مرد بي همت مرغ بي پر وبال است وخردمند داند که مرغ بي پر وبال، طعمه درندگان ودرمعرض هلاک باشد. وچون هيچ کار بي ابزار انتظام (19) نگيرد، مرد بي همت به هيچ مقصد ومقصودنپيوندد.(20)
چو از خواب برجستي، از هوش و راي
کمر بند و از راه همت در آي
دراين خاک دان، همچون جُغد اربه خواب
روي، کي شوي پرزنان چون عقاب؟
دراين خانه تا چند چون عنکبوت
به صيد مگس در پي لوت وپوت
توشبهاز فرّخ همايي به جان،
مشوهمچون گنجشک درآشيان
به همت دراين ره پَري برگشاي
به خودآي واز خود دري برگشاي
مگو برمن اين کار دشوار هست
که سهل است اگرهمتت يارهست
نگردد دراين ره کسي ارجمند
مگر آن که گردد به همت، بلند
به دور زمان کار ناکرده نيست
دراين کاروان بار ناورده نيست
نکرد آن کسي، کز نخستين نکرد
وگرنه به همت توان بُرد نَرد
به همت چو اسب امل پِي کُني
تواني که اين راه را طي کني
کساني که مقصود را يافتند
پي آرزو هيچ نشتافتند
به همت دراين راه کردند ساز
گره را به دندان نکردند باز
گذشتند يک باره از خويشتن
نرفتند درمأمن ما ومن(21)
بدان که همت عاليه سبب نيل مقامات متعاليه است.طاير قدسي روح انساني که متوجه آشيان قرب حضرت سبحاني است، به سوي آن حضرت جز به جناح همت پرواز نکند.پس چنان که هر طايري به اندازه قوّت پروبال خويش طيران تواند کرد وبه حسب انخفاض (22) ورفعت طيران ايشان ، بعضي درميان جداران(23) وبعضي براغصان (24) اشجار(25) وبعضي برقلل جبال (26) شواهق(27) تواند بود، همچنين هر رهروي به قدر علو همت خويش سير تواندنمود؛ چنان که بعضي از دون همتي به دنيا ي دون قانع گشته اند و به ملک ونعيم فاني فريفته شده وپنبه غفلت درگوش هوش چنان آگنده اند که نداي داعي هرگز درمسامع (28) آن لئام (29) راه نمي يابد.(30)
يکي از جمله آن نکات خفيه واسرار عليه که درزمان غايت قربت ودر اوان کمال عظمت از حضرت عزت به طريق وحي به پيامبر (ص) رسيده است آن است که مي فرمايد: « إنَّ الله تعَالي يُحِبُ مَعالي الهِمَمِ ويَبغضُ سَفسافِها.» يعني حضرت الهي وجناب پادشاهي همت هاي بلند را دوست مي دارد ودنائت همت وخست طبيعت ورذالت جبلت را دشمن مي گيرد؛ چه بلندي همت، سرمايه عروج وارتقا وگنج گران مايه عالم بقاست.همت بلند، پادشاهي است ارجمند که ملازمان بارگاه وخادمان درگاه خود را بر سر خوان سَلوَت (31) نشاند واز شراب خرسندي به دست ساقي دولت چشاند ودر منزل قربت به شرف نيل نَزل (32) به جناب احديت رساندوبعد از نَقل ازمرحله ناسوت نُقل جذبات لاهوت مهيا گرداند.(33)
مرغ همت را به معني بال ده
عقل را دل بخش وجان را حال ده
پيش از آن کز حقه برگيرند سر
مرغ ره گرد وبر آور بال وپر
تا نه بال وپر بسوزد، خويش هم
تا تو باشي از همه درپيش هم(34)
از لوازم شهامت ، کِبَر نفس وعلو همت است واز کبر نفس، فضيلت عفو لازم آيد.چه کبر نفس عبارت است از استحقار(35) يسار (36) وقدرت برتحمل کراهيت وصغار.(37)
با وجوداين صفت، زلّت(38) وجنايت کس درنفس مؤثر نيايد و از ايذاء ديگران نرنجد.(39)
دل سراپرده محبت اوست
ديده آيينه دار طلعت اوست
من که سر درنياورم به دوکون
گردنم زير بار منت اوست
تو وطوبي وما وقامت يار
فکر هر کس به قدر همت اوست
ملکت عاشقي وگنج طرب
هر چه دارم زيمن همت اوست(40)
هر که را شد همت عالي پديد
هرچه جُست آن چيز حالي شد پديد
هر که را يک ذره همت داد دست
کرد او خورشيد را زان ذره پست
همت آمد همچون مرغي تيز پر
هر زمان درسير خود سرتيزتر
سير او زآفاق گيتي برتر است
کو زهشياري ومستي برتر است
نقطه ملک جهان ها همت است.
بال وپرّ مرغ جان ها همت است
هر دلي کو همت عالي بيافت
مُلکت بي منتها حالي بيافت
چشم همت چون شود خورشيدبين
کي شودبا ذره هرگز همنشين(41)
همت بي آلت از سبک ساري بُوَد.وهمت بابخت زيبنده بُوَد؛ زيرا که مردي که او را همت بُوَد واز بخت ياري نبُوَد به جز نگونساري نبود.که همت عُلوي(42) بايد وبخت عالي.(43)

پي نوشت ها :
 

1- عراقي، ديوان اشعار، غزليات، غزل شماره 261.
2- لبيب: خردمند.
3- يعني خردمند بايد به آثار ونتايج والاي بلند همتي مردان پاک همواره نظر کند، تا مجذوب اين صفت شودواز دون همتي رها گردد؛ ينبوع الاسرار في نصايح الابرار ، ص 172.
4- الباب: جمع لُب يعني خرد وانديشه .
5- جوامع الحکايات، جزء اول از قسم دوم، ص 145.
6- ارزش وبهاي هر کس به اندازه همت اوست.
7- بقره: 253؛ بعضي از پيامبران را بر بعضي ديگر برتري داديم.
8- خلّت: دوستي.
9- نساء:125؛ وخداوند ابراهيم را به دوستي انتخاب کرد.
10- نساء: 164؛ وخداوند با موسي سخن گفت.
11- فرقان: 45؛ آيا پروردگارت را نديدي که چگونه سايه راگستراند؟
12- تمهيدات، صص 307و 308.
13- ربع: اقامتگاه، خانه.
14- اَطلال: برآمدگي هاي آثار بناهاي ويران.
15- دِمن: خرابه.
16- ديوان اشعار سنايي، قصايد، قصيده شماره 132.
17- پند پدر (بازنويسي قابوس نامه)، صص 9 و 115.
18- تگ: دويدن. خلاصة حديقه( برگزيده حديقة الحقيقة)، ص44.
19- انتظام: سامان گرفتن، به سامان شدن.
20- مکارم اخلاق ، ص 80.
21- خانقاه، صص 55و 56.
22- انخفاض: پست شدن.
23- جداران: ديوارها.
24- اغصان: شاخه ها.
25- اشجار: درختان.
26- جبال: کوه ها.
27- شواهق: بلند، مرتفع.
28- مسامع: جمع مسمع به معناي گوش.
29- لئام: جمع لئيم به معناي فرومايه.
30- ينبوع الاسرار في نصايح الابرار، ص 169.
31- سَلَوت: بي غمي، خرسندي.
32- نَزل: نزول، منزل.
33- ينبوع الاسرار في نصايح الابرار، ص 176.
34- همان، صص 180و 181.
35- استحقار: خوار شمردن.
36- يسار: توانگري.
37-صغار : خوار شدن.
38- زلّت: لغزش
39- تحفة الاخوان، ص 246.
40- حافظ، غزليات، غزل شماره 56.
41- منطق الطير، صص 115 و 116.
42- همت علوي: همت بالا، همت آسماني.
43- نصيحة الملوک، ص 216.
 

منبع:نشريه گنجينه شماره 84